ابوجندل عامرى: عاصى[24] (عمرو[25]) بن سهيل بن عمرو از تيره بنىعامر[26] از اصحابپيامبر(صلى الله عليه وآله)
برخى، ابوجندل را با برادرش عبدالله كه از بدريّون است، اشتباه گرفتهاند.[27] او در مكّه اسلام آورد و به وسيله پدرش زندانى شد.[28] با شنيدن خبر ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله)به حديبيّه در سال ششم هجرى، با غل و زنجير از زندان گريخت و به مسلمانان پيوست. در اين زمان، قرارداد صلح بين پيامبر و سهيلبن عمرو (پدر ابوجندل) به نمايندگى از مشركان، به تازگى بسته شده[29] يا به مراحل پايانىاش رسيده بود[30] و سهيل، طبق يكىاز بندهاى آن (بازگرداندن تازه مسلمانان مكّى) بازگرداندن ابوجندل را طلبيد و به نقلى، كاملشدن قرارداد را مشروط به آن دانست.[31]پيامبر(صلى الله عليه وآله)به ابوجندل فرمود: شكيبا باش و پاداشت را از خدا بخواه. خداوند به زودى براى تو و همراهانت گشايش خواهد كرد. ما با اين قوم،قرارداد صلح بستهايم.[32] عُمَر ابوجندل را بهكشتن پدرش تشويق كرد. ابوجندل پرسيد: چراتو او را نمىكشى؟ گفت: پيامبر مرا از كشتن اوو غير او نهى كرده است. وى با ردّ پيشنهاد عمرگفت: تو براى اطاعت رسول خدا شايستهتر از من نيستى.[33]وعده پيامبر به زودى محقّق شد و ابوجندل دوباره از زندان گريخت و به ابوبصير و ديگر مسلمانان مكّى پيوست كه از شكنجه مشركان مكّه به عيص (منطقهاى در اطراف مدينه) رفته بودند و با ناامن كردن راه كاروانهاى تجارى قريش، آنان را به لغو آن بند واداشتند؛[34] سپس ابوجندل به مدينه آمد و در تمام جنگهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)شركت كرد.[35] پس از رحلت پيامبر، ازنخستين مجاهدانى بود كه به شام رفت[36] و در فتحيرموك[37] (منطقهاى نزديك شام) و مَرْجُ الصُّفر[38] (محلى نزديك دمشق) شركت جست. ابوجندل، با وجود پيشينه نيكو، در اواخر عمر دچار لغزش شد و به همراه دو تن ديگر از مجاهدانِ جبهه شام، شراب خورد و براى توجيه عملش، آيه 93[39] (يا 91) مائده/ 5 را تأويل كرد. به دستور عمر، بر او حدّ جارى و پس از آن، دچار بحران روحى شد.[40] عمر در نامهاى خطاب به وى، آيه 48 نساء/ 4 و 53 زمر/ 39 را (در موضوع توبه) يادآورى كرد كه منجر به توبه[41] او انجاميد و سرانجام در سال 18 هجرى، در طاعون عمواس (منطقهاى نزديك بيتالمقدّس) كه بسيارى از سربازان اسلام را به كام مرگ فرو برد، از دنيا رفت. از او فرزندى باقى نمانده است.[42]
ابوجندل در شأن نزول:
مفسّران در ذيل سه آيه از ابوجندل ياد كردهاند: 1. نحل/16، 41 و 42: «وَالّذين هاجَروا فِى اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنيا حَسنَةً و لأجرُ الأخِرَةِ أكبرُ لَو كانُوا يَعلَمون * الّذين صَبَروا و عَلى رَبِّهم يَتَوكَّلُون = و كسانى كه پس از ستم ديدن، در راه خدا هجرت كردند، در دنيا جاىگاه خوبى به آنها مىدهيم و پاداش آخرت بزرگتر است؛ اگر مىدانستند. [آنانند]كسانى كه شكيبايى ورزيدند و فقط بر پروردگارشان توكل مىكنند.»طبرى نقل مىكند كه نزول اين دو آيه درباره ابوجندل است؛[43] هرچند قرطبى پس از نقل شأن نزولِ مذكور، در روايتى به نقل از قتاده مىنويسد: آيه شامل همه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىشود كه مورد ستم واقع شدند و هجرت كردند.[44]
2. نحل/16، 110: «ثُمّ إنّ رَبَّك لِلّذين هاجَروا مِن بَعد ما فُتِنوا ثُمّ جهَدوا و صَبَروا إنّ رَبَّكَ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ = امّا پروردگار تو به كسانى كه پس از شكنجه شدن هجرت كردند؛ سپس جنگيدند و [در راه خدا]استقامت ورزيدند، پروردگارت از آن پس آمرزنده و مهربان است [وآنها را مشمول رحمت خود خواهد ساخت].»
طبرسى مىنويسد: گفته شده كه اين آيه، درباره ابوجندل و گروهى از مسلمانان مكّه نازل شده كه بر اثر شكنجه مشركان، به بعضى از خواستههاى آنها تن دادند؛ سپس هجرت و جهادكردند.[45]
3. فتح/48، 25: «...وَ لَولا رِجالٌ مُؤمِنونَ وَ نِساءٌ مُؤمِنتٌ لَمتَعلَموهم أن تَطَـوهم فَتُصِيبَكُم مِنهم مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ علم = و اگر [در مكّه]مردان و زنان با ايمانى نمىبودند كه بدون آگاهى شما در زير دست و پا از بين مىرفتند و از اين راه عيب و عارى ناآگاهانه به شما مىرسيد، [خداوند مانع اين جنگ نمىشد].» گفتهاند: مقصود از «رِجالٌ مُؤمِنونَ» ابوجندل و ديگر مؤمنان ضعيف در ميان مشركان مكّهاند كه خداوند براى حفظ جان آنها، به مسلمانان اجازه ورود به مكّه نداد و به صلح* حديبيه انجاميد.[46]
منابع:
الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ انساب الاشراف؛ تاريخ مدينه دمشق؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ السيرةالنبويّه، ابنهشام؛ الطبقات الكبرى، ابنسعد؛ كتابالطبقات؛ تاريخ خليفةبن خياط؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ المغازى.سيدعبدالرسول حسينىزاده
[24] جمهرة انساب العرب، ص166.
[25] انساب الاشراف، ج11، ص10.
[26] الطبقات، ابنخياط، ص63.
[27] الاستيعاب، ج4، ص188؛ الطبقات، ابنخياط، ص63.
[28] الطبقات، ج7، ص284.
[29] سيره ابنهشام، ج3، ص318؛ انساب الاشراف، ج11، ص10.
[30] المغازى، ج2، ص608؛ الاصابه، ج7، ص59.
[31] همان.
[32] المغازى، ج2، ص608؛ سيره ابنهشام، ج3، ص318.
[33] المغازى، ج2، ص609.
[34] تاريخ طبرى، ج2، ص125؛ الاستيعاب، ج4، ص188.
[35] الطبقات، ج7، ص284؛ تاريخ دمشق، ج25، ص300.
[36] الطبقات، ج7، ص284.
[37] تاريخ طبرى، ج2، ص339.
[38] الطبقات، ج4، ص74.
[39] الاستيعاب، ج4، ص188.
[40] تاريخ طبرى، ج2، ص507 ـ 508؛ الاستيعاب، ج4، ص188.
[41] تاريخ طبرى، ج2، ص507 ـ 508.
[42] الطبقات، ج7، ص284؛ تاريخ دمشق، ج25، ص299.
[43] جامعالبيان، مج8، ج14، ص143.
[44] قرطبى، ج10، ص71.
[45] مجمعالبيان، ج6، ص598.
[46] سيره ابنهشام، ج3، ص321؛ قرطبى، ج16، ص188.